پارساپارسا، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره
پیوند ماپیوند ما، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 36 سال و 8 ماه سن داره
باباییبابایی، تا این لحظه: 38 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره

پارسا نبشت

بدون عنوان

امروز جمعه 21 اسفند ماهه  ما امروز اش نذری درست کردیم جاتون خالی همه هم تعریف کردن اشمون خوب شده من و بابا درست کردیم مامان جون از دور نظارت داشت چون چشمش رو عمل کرده بود و نور بیرون براش خوب نبود برا اقوام بابایی بردیم خونه خاله زهرا ی بابا همه اوجا جمع بودن راسی خبر بد که بابایی یه هفته است زونا گرفته و تو رو بغل نمیکنه برا  همین هم من اذیت شدم هم تو راسی مامان هم داره میره سر کار تو پیش مامان جون الان دو هفته ایی هست سه شنبه هم فکر کنم 18 اسفند میشد مامان اولین بسته فرهنگی رو برات خرید داشتم از سر کار میومدم رفت پاساژ سجاد برات یه کتاب حموم یه کتاب مقوایی یه دفتر نقاشی یه ماژیک یه ماشین کوچولو خریدم رو هم شدن 27 هزار...
21 اسفند 1394

بدون عنوان

سلام امروز 27 بهمن ماه ... 25بهمن پارسا برای اولین بار با اگاهی و شناخت کامل دنبال باباش که عصر میرفت بازار گریه کرد ... همون روز مامان بزرگ پارسا رفته بود چشمشو عمل کنه و پارسا حسابی دلتنگ شده بود حالش هنوز خوب خوب نشده و اثار سرما خوردگی هنوز هست شبش کلی گریه کرد اخر هفته قبل دایی رضا و زن دایی یهوییی از جیرفت رفتن سیریک و میناب برا پارسا یه لباس و عروسک که میخونه و کلی لامپ داره اوردن اما دریغغغغ پارسا خودشه و بازی های اختراعی و الکی مثلا با کاسه استیل !!!! سر دادنش رو سرامیکا و .....  
27 بهمن 1394

اولین سرما خوردگی...

سلام ببخش فرت نمیکنم بیام سر بزنم ... بابا بزرگ مامان روز 27دی فوت کرد خدا رحمتش کنه پسرم این روزا حالت خوب نیست ... 5 بهمن تو اولین بار سرما خوردی اونم خیییلی شدید بگم از پیشرفتات مامان جون پاهاتو روغن بنه مالیده تو هم از امروز داری خودتو به کمک ساعد دستت میکشی جلو به عقبم میری فکر کنم روغنا واقعا اثر گذاشتن .. وزنت 5 بهمن که بردمت دکتر 7700بود الان مریضی فکر کنم خیلی افت داشتی هر کس تو رو میبینه سرررریع عاشقت میشه زن عمو رقیه مامان هر وقت میبینتت میگه براش اسفند دود کنید دو سه  روز پیش خونه دایی رضا دعوت بودیم مادر بزرگ مامان هم بود بس شیطنت کردی و همه رو خندوندی مامان بزرگ میگفت براش اسفند دود کنید هر...
11 بهمن 1394

بدون عنوان

سلام ... پسر نازم روز به روز اقا تر میشه از 10دی اقا یاد گرفته شصت پاشو بیاره نزدیک دهنش نفس ما دو سه روز قبلش در حال لمس و شناخت پاهاش بود ما روز جمعه 11دی ماه با دایی و مامان بزرگ و خاله رفتیم هفت باغ پیکنیک دومین تفریح پسرم بود عکساشو میزارم حتما پارسای ما الان دو روزه تو سن 6ماهه نیمگی سردست میشه و پوشکش نمیکنیم البته فقط روزا بیشتر زحمتشم مامان جون میکشه مامان امتحاناش شرو شده مامان صب تحولات امتحان داره خخخخخخخیلی سخته سسسسسخت!!!!!!!!   ...
13 دی 1394

اولین اتلیه ...

سلام امروز 5 دی ماه پسری رو بردیم اتلیه من و بابا و خاله پوستمون رو کند دریغ از یه لبخند ... دریغ از یه شیطنت که تو خونه داره البته تو یه چند تا عکس همکاری کرده حالا اماده بشه عکساشو میزارم ...
5 دی 1394

بدون عنوان

سلام پسر ما 24 اذر به سلامتی 6 ماهش تموم شد همیشه عاشق بچه های 6 ماهه بودم ... حیف که 30 روز بیشتر نبود !!!! 24 تولد گرفتن برای مهوش مام رفتیم خونه بابا بزرگ پارسا برا همی واکسنشو گذاشتیم 25 ادر با دایی روحی رفتیم درمونگاه زدیم پسرم وزنش 7400وقدش 69 بود همه چی خوب بود پارسا دست میزنه بوس میکنه صورتمونو میزاریم کنار صورتش اما بوس نمیکنیم یکم میگذره خودش با لباش صدای بوس در میاره عاشق تابلو خونه بابامه اسمش شده دادالی تا میگیم دادلی برمیگرده طرف تابلو پسرم باهووووووشه! چهار شنبه بود و مام عصرش رفتیم خونه مریم خاله رفته بودن خونه نو پارسا اذیت نکرد کلی هم با ملیکا بازی کرد دایی رضا و خانومشم رفته بودن جیرفت ...
28 آذر 1394

سرماخوردگی

سلام امروز 10 ابان پارسا مشکوک به سرما خوردگی بردیمش با خاله سوری پیش دکتر گفت ویروسیه باباشم دندونشو جراحی کرده   ...
10 آذر 1394

بدون عنوان

سلام نفسم میبینی مامان فعال شدهههههههه شدید این عکس تولد 5 ماهگیته کم کم همه عکساتو میزارم بووووووووووووس ...
7 آذر 1394

اندر حکایات نفس ما

پسرم ببخش نمیتونم بیان تند تند اپ کنم واکسن ۴ماهگیتم زدی  تب کردی اذیت شدی حسابی مامان وزن نگرفتی اخه سه ماهگیت ۶۲۰۰بودی رفتم واکسنتو بزنی بودی ۶۵۰۰تو یک ماه ۳۰۰گرم!خیلی کمه تو از ۱۰مهر داری حریره میخوری ۱۱مهر هم برات روروک خریدم امروزم که ۱۵ابان بود اولین زیارت بردیمت امامزاده حسین جوپار امروز گذاشته بودمت توی روروک مستقل حرکت کردی من و بابا و بابابزرگ کلی ذوق زدیم بوووووس عاشقتم مامانی راسی تاسوعا عاشورای اولت بود زن عمو رقیه مامان و فاطمه کرمان بودن ما ظهر عاشورا تو رو بردیم سراسیاب تعزیه ولی تو گریه کردی من اومدم بیرون پیش بابا رفتی ساکت شدی  بووووووووووس
15 آبان 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پارسا نبشت می باشد