پارساپارسا، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره
پیوند ماپیوند ما، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 36 سال و 8 ماه سن داره
باباییبابایی، تا این لحظه: 38 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره

پارسا نبشت

ورود به ماه پنجم زندگی و اولین غلط زدنهای فلفل مامان

امروز بیست و چهارم مهر... پسر نازم پا توی ماه پنج گذاشت مت و بابا خوشحال... فردا باید واکسن پسرو بزنیم  بیستم مهرساعت ۴۵دقیقه بامداد پارسا برای اولین بار به شکم خوابید... من و بابا سرگرم بودیم من داشتم ناخونامو میگرفتم دیدم صداش نمیاد برگشتم دیدم چرخیده به شکم افتاده دست راستشم گیر کرده زیر شکمش من و بابا کلیییییییی ذوق کردیم همون موقع اومدم فیلم بگیرم شارژ دوربین تموم شد!!! خدا کنه پسرم فردا اذیت نشه امسال اولین محرم پسرمه  دوست داشتم برا مراسم علی اصغر ببرمش ترسیدم سرمابخوره اخه کافیه یکی از بچه های تو مجلس سر ما خورده باشه
24 مهر 1394

اولین انار خوردن نی نی در ماه چهارم زندگی

امشب که هفتم مهرنود و جهاره من و بابایی داشتیم انار میخوردیم بابا تو دهن پارسایی هم یه دونه له کرد پارسایی خوشش اومد بابایی دومنی رو هم داد بهش که تو دهنش ترکیدو هسته اش رو هم نتونست از دهنش دربیاره پارسایی  دادش پایین خدا کنه دل دلرد نشی مامانیییییی بووووس
7 مهر 1394

بدون عنوان

امروز ۲۳شهریور دوشنبه پارسای من برای اولین بار بدون مامانش از خونه رفت بیرون  با مامان و بابای مامانی رفتن
24 شهريور 1394

حلقه!

سلام حلقه ختنه پسری روز نهم افتاد امروز جمعه ۲۰شهریور چهارشنبه رفته بودیم پیش بابا بزرگش اونجا حلقه اش افتاد دیروز دوستام مرضیه فاطمه مریم سعیده اومدن خونمون پیش پارسا مریم برام کیک پخته بود سعیده و مرضیه برام ظرف سه تیکه ماهی و فاطمه یه صابون از تو وسایش داد اخه جدیدا شده ویزیتور
20 شهريور 1394

شناخت دستها

پارسا از روز نهم شهریور دقیقا روز قبل از ختنه و در دوماه و نیمه ایی دستاشو شناخت و شب که داشتیم تو بزرگراه میومدیم خونه از خونه بابا بزرگش دیدم اقا دارن ملچ ملچ انگشتشوم رو میخورن امروزم که جمعه بود وسیزدهم شهریور و ما رفته بودیم پیک نیک پارسا تو اولین پیک نیک یه بیسکوییت رنگا رنگو تو دستاش نگه داشت
14 شهريور 1394

اولین پیک نیک و ختنهههههههه

امروز پارسای من در تاریخ سیزده شهریور اولین پیک نیکش رو رفت اطراف ماهان من و بابا و دایی روح الله و مامان بزرگ و خاله رفتیم بیرون ناهار خونه جوجه کباب درست کردن خوردیم یهو تصمیم گرفتیم بریم بیرون رفتیم اش هم درست کردیم وقتی برگشتیم مادر بزرگ من بی بی سکینه اومده بود خونمون رفته بود مشهد از اونجا اومده بود   اوووووووه خبر مهم اینکه پارسا ۱۰همین ماه توسط دکتر نیک نفس ختنه شد خیلی جیغ زد چون بسته بودنش اینم پر دست و پا چون حرکتش محدود شده بود داد میزد خدا رو شکر اذیتمون نکر د بوووووووس پسرم
13 شهريور 1394

بدون عنوان

پارسای عزیز مامان رفتی  توی سه ماه بیست وپنجم مرداد با بابایی بردیمت واکسن زدی شده بودی ۵/۴۰۰خوب بود وزنت پانزدهم هم عروسی دایی رضا بود که تو پسر خوبی بودی و مامانو اذیت نکردی من اییییقد دوستدارم که نگگگگو هفته پیشم عروسی محمود پسر عمو مامان بزرگ بود همه عاشقت شده بودن میخواستن بخورنت بس بوسیدنت صورتت جوش زده و خوب نمیشه تو هم هیییی میخوارونی و غغغر میزنی  
3 شهريور 1394

بدون عنوان

سلام ببخش پسرم که این روزا کم اپ میکنم برات لب تابم سوخته با تبلت هم باید جون کند  پسرم چهل روز رو هفته پیش پر کردی  این روزا در تکاپوی عروسی دایی رضاییم دیروز جهاز اوردن و ما داریم دیگه همسایه دار میشیم بگم از پیشرفتات  اغو اغو میگی شیر مامان هم خوب شده و داری حسابی تپل میشی خیلی نفس شدی  شبا مامانو کمتر اذیت میکنی بیدار شدی بای
9 مرداد 1394

اولین پارک و اولین عید ار

سلام دیروز ۲۶تیر پسرم برای اولین بار رفت پارک از ظهر رفتیم خونه بابابزرگ پدری پارسایی عصرم با مادر بزرگ و زن عمو رقیه مامان و دختر عمو فاطمه و خاله سوری بابا رفتیم پارک انقلاب  اولین عید فطر پسرم بود از ظهر که ما نبودیم بابا بزرگ برقکار اورده بود ایفون رو وصل کرده بود هم برق خونه ما و هم واحد کناری که زن دایی میخواد جهاز بیاره کارای برقی جزیی داشتن امروز اولین عید فطر پسرم بود
27 تير 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پارسا نبشت می باشد